داستانک آموزندهدیدگاهها برای داستان کوتاه اشک پدر بسته هستند
( داستانک ها ) داستان کوتاه اشک پدر هر وقت پدرم این ترانه را می خواند که «وقتی بچه بودی، عادت داشتی روی دوشم بنشینی، پدر نردبان بچه هایش است…» دلم می گرفت و برای پدرم غصه می خوردم. پدر به چشم پسرش، بزرگ ترین و قوی ترین مرد دنیا …