بایگانی/آرشیو برچسب ها : الیار (جبار محمدی)

( اشعار و ابیات عارفانه – مناجات ) بارالها … بار الهــا! حاجت ما را روا هر روز کن روزهای عمر ما را در جهان نوروز کن دشمنان دین ما و میهن ما را تو خوار مردمان خوب را بر دشمنان پیروز کن روزه ی مـا را اگر ناقص بود انــدر …

( شعر زیبا در مدح امام علی سلام الله علیه ) جان مرا جان علی … بـــاغ مــرا سرو خرامــــان علی     درد مـــرا نــام تو درمـان علی هر دو جهان دیده به رخســار تو     تا نظــری با رخ خنــــدان علی چون که تو خیر البشـری بر خدا   …

( اشعار ملی و میهنی ) ایران زمین … من ایران زمینم مه تاجداران به دوران کتاب کهن روزگاران بــه دل دارم از قعر دوران نشـــانی ز حــق جوئی وغیرت جــان نثاران به خــود بالــــم از پرچم مـردمانم نشــانی به دل دارد از تـک سواران گهی دست رستم گهی دست …

( آرشیو اشعار زیبا و عاشقانه الیار ) کوی جانان … عاشقان را کوی جانان دردها تسکیـن دهد عشق خود را چون نگینـی بر منِ مسکین دهد گــر نهـانی پا نهم بر کوی جانان یک شبی جــامی از می پـرکنــد اندر نقــاب دیــن دهد صورت بی صــورت جانــان ببینم یک نظر …

( اشعار برگزیده ی الیار ) رویین تن عشق … من بر دیــار عاشقان، با جامه ای پــاک آمدم دل دادم انــدر دست او؛ روحی طربناک آمدم یک دم ندا آمــد مرا در کوهســـار هستی ام من بر ندای عشق او، بر سان پــــژواک آمدم انــگشت حکم خلقتش، بر من اشارت …

( اشعار عارفانه ) رشتهٔ عشق … تقدیر جان مرا حق نوشته است از خاک و شبنم عشقم سرشته است هر دل کــه بگذرد او از مسیر عشق دانــــد به درگــه حق، عشق، رشته است این رشته می بردم تا به بام عـــرش بر مسنــــدی کـــه نه جای فرشتـــه است …

( شعر عاشقانه ) حاکم گل‌ها … ای دل از آن ارغـوان، جام شرابی ستان سلســله ای هم بر از، حلقه ی موی بتان سر به سجود آوری؛ جان لب جود آوری ار بچشی جرعه ای تا بشوی مست از آن بر گـــل او بلبـلــم؛ گــر چه اسیـر گِلم ورد …

( اشعار زیبا و دلنشین ) آب توبه… خود حجاب خود در این پایاب عالم بوده ام با دلی گِل بسته اندر خانه ی غم سوده ام غافل از احـــوال خویش و بی خبر از رمز راه گوئیــا گـرد غباری در دل یــک توده ام نیشی ازتقدیر حقّ، خواب از …

(آرشیو اشعار الیار) نکته‌های گل… آتــش نبــر به دلت از اجــاق کین   بــا باد کینـــه نســــوزد چـــراغ دیـن هرگز نروید علف، گر به جای آب   بارد ز ابر فلــــک، سنـــگ بر زمیـــن در آزمون زمــان دست فتنـه است   ابلیـــس چــون همه جا خفته در کمین ویران شود به جهان خــانه …

( اشعار کوتاه و عاشقانه ) سودای خیال… شمع شد جان من اندر شب سودای خیالت ذوب شد همچو یخی از تب گرمای خیالت خنجــرت گــر بشکافد قفس جان مرا؛ وه! نـــدرد در دل مــن پرده ی دیبای خیـالت گرچــه از محضر رویــت نشدم باده بنـوشی می رسد سهم دلــم …