( دلنوشته ها ) اشعار و دلنوشته های عبدالجبار کاکایی ساده از دست ندادم دل پر مشغله را تا تو خندیدی و مجبور شدم مساله را…! من “برادر” شده بودم و “برادر” باید وقت دیدار، رعایت بکند “فاصله” را دهه ی شصتی دیوانه ی یکبار عاشق خواست تا خرج کند …
Read More »