داستان های آموزنده و جالب؛ مجموعه ۵ داستان کوتاه جالب و آموزنده؛ دیدن خدا: دانشجویی به استادش گفت : استاد ! اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم او را عبادت نمی کنم ! استاد به انتهای کلاس رفت و …
بیشتر بخوانید »بایگانی/آرشیو برچسب ها : داستانک
داستانک های آموزنده (14 داستان کوتاه)
14 داستان کوتاه و آموزنده؛ ۱) کارت کشیدن! از همان روز اول مراجعه به آزمایشگاه ، داماد نشان میداد که به قولی سر و زباندار است. در روز عقد پس از این که برای بار سوم از عروس وی درخواست وکالت کردم و خانم قندساب گفت: عروس زیرلفظی میخواد، داماد …
بیشتر بخوانید »داستانک زیبا و تاثیر گذار نجار بازنشسته
داستانک زیبا و تاثیر گذار نجار بازنشسته؛ نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد. یک روز او با صاحب کار خود موضوع را درمیان گذاشت. پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت …
بیشتر بخوانید »داستان های کوتاه و خواندنی (جدید)
داستان های کوتاه و خواندنی؛ سری جدید داستان های کوتاه و جالب؛ سرهنگ ساندرس: سرهنگ ساندرس یک روز در منزل نشسته بود که در این میان نوه اش آمد و گفت: بابابزرگ این ماه برایم یک دوچرخه میخری؟ او نوه اش را خیلی دوست می داشت ، گفت : حتماً …
بیشتر بخوانید »مردی که فکر میکرد همسایه اش دزد است!
داستان زیبای مردی که فکر میکرد همسایه اش دزد است! در فولكلور آلمان ، قصه ای هست كه این چنین بیان می شود : مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده . شك كرد كه همسایه اش آن را دزدیده باشد ، برای همین ، تمام …
بیشتر بخوانید »داستان های آموزنده جدید
مجموعه ۴ داستان کوتاه جالب و آموزنده؛ دایره ای به مساحت زندگی مرد ملاک وارد روستا شد. آوازه اش را از ماهها پیش شنیده بودند. زمینها را میخرید. خانه ها را ویران میکرد و ساختمانهایی مدرن بر آنها بنا میکرد. پیشنهادهایش آنقدر جذاب بود که همه را وسوسه میکرد. روستاها …
بیشتر بخوانید »داستان کوتاه بزرگترین حکمت
داستان کوتاه بزرگترین حکمت؛ روزی استادی در کنار دریا راه می رفت که نوجوانی نزد او آمد و گفت: «استاد! می شود در یک جمله به من بگویید بزرگترین حکمت چیست » استاد از نوجوان خواست وارد آب بشود. نوجوان این کار را کرد. استاد با حرکتی سریع، سر نوجوان …
بیشتر بخوانید »داستان جالب مهندس و مدیر
مهندس و مدیر! مردی که سوار بر بالن در حال حرکت بود ناگهان به یاد آورد قرار مهمّی دارد؛ ارتفاعش را کم کرد و از مردی که روی زمین بود پرسید : “ببخشید آقا ؛ من قرار مهمّی دارم ، ممکنه به من بگویید کجا هستم تا ببینم به موقع …
بیشتر بخوانید »داستان زیبای عیب کوچولوی عروس
داستان زیبای عیب کوچولوی عروس؛ جوانی می خواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد. جوان گفت: شنیده …
بیشتر بخوانید »داستانک؛ سه پاكت نامه
داستانک؛ سه پاكت نامه؛ آقاي اسميت كه به تازگي مديرعامل يك شركت بزرگ شده بود مديرعامل قبلي يك جلسه خصوصي با او ترتيب داد و در آن جلسه سه پاكت نامه دربسته كه شماره هاي 1 و 2 و 3 روي آنها نوشته شده بود به او داد و گفت: …
بیشتر بخوانید »