(داستانک ها) داستان بازگو کردن راز دوست و دزدیده شدن کیسه پولها در یک دهکده ای دور افتاده دو تا دوست زندگی می کردند. یکی از اونها جانسون و دیگری پیتر بود. این دو تا از کودکی با هم بزرگ شده بودند. آنقدر این دو دوست رابطه خوبی با هم …
Read More »Tag Archives: داستانک آموزنده
داستان کوتاه و آموزنده « آرایشگر و خدا »
( داستانک آموزنده ) داستان کوتاه و جالب « آرایشگر و خدا » مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در بین کار گفت و گوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها در مورد مطالب مختلفی صحبت کردند. وقتی به موضوع خدا رسید آرایشگر گفت: «من باور نمی …
Read More »داستان کوتاه و بامزه خروس
(داستانک جالب) داستان کوتاه و بامزه خروس می گویند مردی ، خروسی خرید و به خانه برد. وقتی وارد شد ، همسر جوانش ، سر و رویش را پوشاند و نهیب زد: ای مرد! غیرتت چه شده است؟ روزها که تو نیستی ، آیا من باید با این خروس که …
Read More »(داستانک آموزنده) هر چه خدا بخواهد…
(داستانک آموزنده) داستان کوتاه و زیبا: هر چه خدا بخواهد… آرتور اش قهرمان افسانه ای تنیس هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت، با تزریق خون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد. طرفداران آرتور از سر تا سر جهان نامه هایی محبت آمیز برایش فرستادند. یکی از دوستداران وی …
Read More »داستانک زیبا؛ کریم کیست؟
(داستانک زیبا) داستان کوتاه و زیبای کریم کیست؟ درویشی تهیدست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشارههای تو برای چه بود؟» درویش گفت: …
Read More »داستان کوتاه و زیبای بیمارستان روانی!
(داستانک زیبا) داستان کوتاه و زیبای بیمارستان روانی! برای ملاقات شخصی به یکی از بیمارستانهای روانی رفتیم. بیرون بیمارستان غلغله بود. چند نفر سر جای پارک ماشین دست به یقه بودند. چند راننده مسافرکش سر مسافر با هم دعوا داشتند و بستگان همدیگر را مورد لطف قرار میدادند. وارد حیاط …
Read More »داستان های کوتاه و آموزنده
داستان های کوتاه و آموزنده؛ فلسفه عمل روزی لویی شانزدهم در محوطه ی کاخ خود مشغول قدم زدن بود که سربازی راکنار یک نیمکت در حال نگهبانی دید ؛از او پرسید تو برای چی اینجا قدم میزنی و از چی نگهبانی میدی؟ سرباز دستپاچه شد و جواب داد قربان من …
Read More »داستان های آموزنده و فسلفی
داستان های آموزنده و فسلفی ؛ همراه همیشگی در روزگار قدیم تاجر ثروتمندی بود که چهار همسر داشت. همسر چهارم را بیشتر از همه دوست داشت و او را مدام با جواهرات گرانقیمت پذیرایی میکرد، بسیار مراقبش بود و بهترین چیزها را به او میداد. همسر سومش را هم خیلی …
Read More »داستان های جالب و تاثیر گذار
داستان های جالب و تاثیر گذار؛ داستان دختر نابینا دختری در همسایگیم بود ، هر روز صبح هنگام خروج از خانه اش دستش را به درب منزل من میکشید و مرا بیدار میکرد و میرفت ! در ذهنم هزاران اندیشه جان میگرفت ، روزی تصمیم گرفتم از او بخواهم که …
Read More »چهار چیز است که نمیتوان آنها را بازگرداند
4 چیزی که هرگز برنمی گردد!! یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود . چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید. او برروی یک صندلی دستهدارنشست و در آرامش شروع به خواندن …
Read More »