داستانک زیبا و تاثیر گذار نجار بازنشسته؛ نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد. یک روز او با صاحب کار خود موضوع را درمیان گذاشت. پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت …
بیشتر بخوانید »بایگانی/آرشیو برچسب ها : داستان کوتاه
مردی که فکر میکرد همسایه اش دزد است!
داستان زیبای مردی که فکر میکرد همسایه اش دزد است! در فولكلور آلمان ، قصه ای هست كه این چنین بیان می شود : مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده . شك كرد كه همسایه اش آن را دزدیده باشد ، برای همین ، تمام …
بیشتر بخوانید »داستان های آموزنده جدید
مجموعه ۴ داستان کوتاه جالب و آموزنده؛ دایره ای به مساحت زندگی مرد ملاک وارد روستا شد. آوازه اش را از ماهها پیش شنیده بودند. زمینها را میخرید. خانه ها را ویران میکرد و ساختمانهایی مدرن بر آنها بنا میکرد. پیشنهادهایش آنقدر جذاب بود که همه را وسوسه میکرد. روستاها …
بیشتر بخوانید »داستان کوتاه بزرگترین حکمت
داستان کوتاه بزرگترین حکمت؛ روزی استادی در کنار دریا راه می رفت که نوجوانی نزد او آمد و گفت: «استاد! می شود در یک جمله به من بگویید بزرگترین حکمت چیست » استاد از نوجوان خواست وارد آب بشود. نوجوان این کار را کرد. استاد با حرکتی سریع، سر نوجوان …
بیشتر بخوانید »داستان جالب مهندس و مدیر
مهندس و مدیر! مردی که سوار بر بالن در حال حرکت بود ناگهان به یاد آورد قرار مهمّی دارد؛ ارتفاعش را کم کرد و از مردی که روی زمین بود پرسید : “ببخشید آقا ؛ من قرار مهمّی دارم ، ممکنه به من بگویید کجا هستم تا ببینم به موقع …
بیشتر بخوانید »داستان زیبای عیب کوچولوی عروس
داستان زیبای عیب کوچولوی عروس؛ جوانی می خواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد. جوان گفت: شنیده …
بیشتر بخوانید »داستانک؛ سه پاكت نامه
داستانک؛ سه پاكت نامه؛ آقاي اسميت كه به تازگي مديرعامل يك شركت بزرگ شده بود مديرعامل قبلي يك جلسه خصوصي با او ترتيب داد و در آن جلسه سه پاكت نامه دربسته كه شماره هاي 1 و 2 و 3 روي آنها نوشته شده بود به او داد و گفت: …
بیشتر بخوانید »داستان کوتاه هیزم شکن
هیزم شکن؛ روزی روزگاری یک هیزم شکن خیلی قوی برای کار سراغ یک تاجر الوار رفت تاجر او را استخدام کرد. و دستمزد خوبی برایش تعیین کرد و همچنین شرایط کاری بسیار خوب بود. بنابراین هیزم شکن ما تصمیم گرفت کارش را به نحو احسن انجام دهد، تا محبت صاحب …
بیشتر بخوانید »داستان خواندنی نوه خوب من
نوه خوب من؛ حامد با اصرار سوار ماشین پدرش شد. هر کاری کردند از ماشین پیاده بشه نشد که نشد. پدر و مادرش فکر میکردند اگه بفهمه بابا بزرگ رو میخوان ببرن خونه سالمندان و اون دیگه نمی تونه پدر بزرگش رو ببینه قیامت به پا میکنه.اما اینطور نشد. خیلی …
بیشتر بخوانید »جوان و راز خوشبختی
داستان جوان و راز خوشبختی شخصی بود، عاقل و فرزانه او پسرش را برای یافتن راز خوشبختی نزد خردمندی فرستاد. پسر جوان یک ماه و ده روز در صحرا راه رفت تا که به قصر زیبای در فراز قلۀ کوهی رسید. در آنجا مرد خردمندی زنده گی می کرد که …
بیشتر بخوانید »