(اشعار دلشین) آفتاب دل … تنــگنــای دل تـاریــک مـرا خـورشیــدی انــدرون، جــام دل جـان مرا جمشیـدی با تـو تـاریک نشـد نقطـه ای اندر خم دهر بــه جهــان از دل ذرات جهـان تابیـدی هستـی از بطن عدم «کن فیکون» تو گرفت بذر حکمت تو دل کون و مکان پاشیدی کـس نیـارست …
Read More »Tag Archives: دلنوشته
سرم به صخره بسایم به چشم اشک آلود (الیار)
(غزل عاشقانه) نشان یار … سرم به صخره بسایم به چشم اشک آلود جهــانِ بـی تو برایـم بگشتـه دود اندود زمانه در گذر است و سرم بسامان نیست فــراق روی تو پیـرم نمود و درد افزود امــان زجـور حســودان روی ماهـت یار! در این سرای کهن، روشنی ز رویت بود …
Read More »ما زگــلها کــم نبــاشیم ار بــدانی بــرتریم (الیار)
(شعر بهاری) باد نوروزی … بـاد نوروزی می آید سوی گل، بربط زنان تا که گــل لب وا کند، بلبل نشینـد شاخ آن محفـــل شادی بپا دارند و بر رقص آورند خیل عـاشق پیشگان را جمله از پیر و جوان نـازنازان گــل گشــاید دفتــر طنّازی اش بلبلان را خون جگر …
Read More »خار غم را بر کن از جان، خاک کن (الیار)
(اشعار و دلنوشته های زیبا) صفای دل … رو غبــار کیـن دل را پاک کن خار غم را بر کن از جان، خاک کن خـانـه ی دل را بیـارای از کرم در صفــایش، شهـره ی افلا ک کن تا نشیـند گوهر عشق اندر آن با گـــلاب صـدق جان نمنــاک کن …
Read More »دوباره جمعه شد و کوچه ای پر از حسرت (دلنوشته)
(شعر درباره امام زمان عج) دوباره جمعه شد و کوچه ای پر از حسرت … (دلنوشته) دوباره جمعه شد و کوچه ای پر از حسرت وَ عابری که پریشان به جمکران می رفت دوباره جمعه شد و عاشقی که تا سهله به شوق دیدن مولای انس و جان می رفت …
Read More »بیا که بیتو جهان، از گلایه لبریز است (شعر)
( اشعار روز جمعه ) بیا که بیتو جهان، از گلایه لبریز است … (هوروش نوابی) بیا که بیتو جهان، از گلایه لبریز است بهار، بیتو به رنگ غروب پاییز است بیا که فاجعه میبارد از زمین و زمان ز اشک و خون، دل یارانِ حق، گهر ریز است بیا! …
Read More »عشق یعنی آغاز یک دلبستگی (دلنوشته)
(دلنوشته ها) معنای عشق … (حسین سلطانزاده) از هرکه پرسیدم عشق را معنا بکن گفت: دوست داشتن گفتم: همین گفتش: نباشد بیش ازاین گیج وسرگردان میان کوچه ها دیوانه ای را دیدم و گفتم بگو معنای عشق گفت: عشق یعنی گریه های چشم تر عشق یعنی راز دل با او …
Read More »تا شقایق هست زندگی باید کرد (سهراب سپهری)
(دلنوشته) تا شقایق هست زندگی باید کرد … (سهراب سپهری) دشت هایی چه فراخ کوه هایی چه بلند در گلستانه چه بوی علفی می آمد؟ من دراین آبادی پی چیزی می گشتم پی خوابی شاید پی نوری ‚ ریگی ‚ لبخندی پشت تبریزی ها غفلت پاکی بود که صدایم می …
Read More »من زنده گـردم با گهــر، با گوهـری از کان تو (الیار)
(سروده های عاشقانه) گوهر عشق … من زنده گــردم با گهــر، با گوهـری از کان تو دارم به جــان سرمـایـه ای از مایه هـای جان تو آن کان تو ارکان دل، در خــانه ای ازآب وگـل رویــد اگــر نوری در آن، از دیــده ی فتـان تو روشـن شود پنهانـی ام، …
Read More »بهار را بهانه کن (شعر)
(شعر زیبا) بهار را بهانه کن … (شعر) به خانه ام سری بزن، بهار را بهانه کن دوباره خلوت مرا، بیا پر از ترانه کن مرور کن مرا، ببین چقدر با تو شاعرم دل بهانه گیر را، بمان و بی بهانه کن تمام واژه های من به پای چشمهای تو! …
Read More »