( ابیات زیبا ) اینچنین بیرحم و سنگیندل که جانان منست…(هلالی جغتایی) اینچنین بیرحم و سنگیندل که جانان منست کی دل او سوزد از داغی که بر جان منست؟ ناصحا، بیهوده میگویی که دل بردار ازو من به فرمان دلم کی دل به فرمان منست؟ در علاج درد من کوشش مفرما، …
بیشتر بخوانید »بایگانی/آرشیو برچسب ها : دلنوشته
آتــش نبــر به دلت از اجــاق کین…(الیار)
(آرشیو اشعار الیار) نکتههای گل… آتــش نبــر به دلت از اجــاق کین بــا باد کینـــه نســــوزد چـــراغ دیـن هرگز نروید علف، گر به جای آب بارد ز ابر فلــــک، سنـــگ بر زمیـــن در آزمون زمــان دست فتنـه است ابلیـــس چــون همه جا خفته در کمین ویران شود به جهان خــانه …
بیشتر بخوانید »دلگیـــرم از بـــزم طــرب، غمخــانه ای بایـــد مـــرا…(بابا فغانی شیرازی)
دلگیـــرم از بـــزم طــرب، غمخــانه ای بایـــد مـــرا…(بابا فغانی شیرازی) ( آرشیو دلنوشته ها و اشعار زیبا ) دلگیـــرم از بـــزم طــرب، غمخــانه ای بایـــد مـــرا من عاشق دیـــــوانه ام، ویــــرانه یی بـــایــــد مـرا شایـــد گــــزینم حالتــــی، در خــــواب شیرین اجــل از نـــرگس عــــاشق کشی، افسانــــه ای باید مــرا بی …
بیشتر بخوانید »اشعاری عاشقانه از شاملو
اشعاری عاشقانه از شاملو ( آرشیو دلنوشته ها ) در نگاه ات همهی مهربانیهاست: قاصدی که زندگی را خبر میدهد. و در سکوتات همهی صداها: فریادی که بودن را تجربه میکند. • • • • • • تنها هنگامی که خاطره ات را می بوسم درمی یابم دیری است که …
بیشتر بخوانید »روزی که نگاهم به تو نسرین بدن افتد…(دهقان سامانی)
( شعر زیبا ) روزی که نگاهم به تو نسرین بدن افتد…(دهقان سامانی) روزی که نگاهم به تو نسرین بدن افتد گلهای گلستان همه از چشم من افتد گر باد کند زلف به روی تو پریشان صد دسته ی سنبل به سر نسترن افتد اندر شکن زلف تو نالد دل …
بیشتر بخوانید »شمع شد جان من اندر شب سودای خیالت…(الیار)
( اشعار کوتاه و عاشقانه ) سودای خیال… شمع شد جان من اندر شب سودای خیالت ذوب شد همچو یخی از تب گرمای خیالت خنجــرت گــر بشکافد قفس جان مرا؛ وه! نـــدرد در دل مــن پرده ی دیبای خیـالت گرچــه از محضر رویــت نشدم باده بنـوشی می رسد سهم دلــم …
بیشتر بخوانید »مـــرا اشـــارت جـانــان به راه کام آورد…(الیار)
(شعرهای عاشقانه و زیبا) اشارت جانان… مـــرا اشـــارت جـانــان به راه کام آورد دلـــم بـه عنبــر مویش به کام دام آورد کشیدم او به پی اش سوی مکتبی از عشق به عشوه ای لب جان، برشراب جام آورد فراغتی ز فروغــش به چنــگ جان افتاد دلــم به دست خــود از …
بیشتر بخوانید »تا ز نور روی او گشته منور آفتاب…(شاه نعمتالله ولی)
(شعر زیبا) تا ز نور روی او گشته منور آفتاب…(شاه نعمتالله ولی) تا ز نور روی او گشته منور آفتاب نور چشم عالمست و خوب و درخور آفتاب وصف او گوید به جان شاه ، فلک در نیمروز مدح او خواند روان در ملک خاور آفتاب تا برآرد از دیار …
بیشتر بخوانید »وه! کـــه روبند گل از شرم جمـال تو بود…(الیار)
(سروده ها و ابیات عاشقانه) صاحب جمال … وه! کـــه روبند گل از شرم جمـال تو بود رنگ رخسار دل از رنگ خیال تو بود گل به اذن تو هویدا شد و آن پرده درید چون بدانست جمالش ز جمال تو بود ساز و هر نغمــه ی بلبـل، ز هوای …
بیشتر بخوانید »در کمند موی او دادم ز کف آزادگی را…(بهادر يگانه)
( شعر عاشقانه ) از چشم افتاده … در کمند موي او دادم ز کف آزادگي را وز دو عالم برگزيدم مستي و دلدادگي را سوختم سر تا بپا چون شمع در بزم محبت تا بياموزي ز من پا تا به سر استادگي را تا شدم آئينه عشقت ، مرا …
بیشتر بخوانید »