شعر عاشقانه ی آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟ شهریار ملک سخن؛ آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟ بی وفا، بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا ؟ نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا ؟ عمر …
بیشتر بخوانید »بایگانی/آرشیو برچسب ها : شعر زیبایی از شهریار
شعر زیبایی از استاد شهریار
شعر و زيبايي و احساس؛ آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس آنچنان سوختم از آتش هجران که مپرس گله ای کردم و از یک گله بیگانه شدی آشنایا گله دارم ز تو چندان که مپرس مسند مصر تو را ای مه کنعان که مرا ناله هایی …
بیشتر بخوانید »