بایگانی/آرشیو برچسب ها : شعر

صـدآفریــن به جـانـان، ما را نمود قـابل … (الیار)

عاشقانه-جدید-95

(دلنوشته و غزل زیبا) آتش شمایل … مـا را سرشــت جـانـان انـدر نقـابی از گِل جـامی در انـدرونـش، بنهـاد نـام آن دل او عـرضـه کــرد مـا را، والاتــرین امــانت عشقی چو گوهر اندر آن دل نمود منزل جام جهان نما شد ز این گوهرش دل آنگه صـدآفریــن به جـانـان، ما …

بیشتر بخوانید »

کي رفته اي ز دل که تمنا کنم تو را … (فروغی بسطامی)

عشق

( غزل زییا و عاشقانه ) کي رفته اي ز دل که تمنا کنم تو را … (فروغی بسطامی) کي رفته اي ز دل که تمنا کنم تو را کي بوده اي نهفته که پيدا کنم تو را غيبت نکرده اي که شوم طالب حضور پنهان نگشته اي که هويدا …

بیشتر بخوانید »

نمی گیرد کسی جز غم سراغ خانه ما را … (غلامرضا قدسی)

خانه روستایی زیبا

(شعر زیبا) نمی گیرد کسی جز غم سراغ خانه ما را … (غلامرضا قدسی مشهدی) خواب اجل … نمیگیرد کسی جز غم سراغ خانه ی ما را بزحمت جغد پیدا می کند ویرانه ی ما را از آن شادم که می آید غمش هرشب ببالینم چه سازم گرک غم هم …

بیشتر بخوانید »

تو را ميخواهم و دانم كه هرگز، به كام دل در آغوشت نگيرم … (فروغ فرخزاد)

فروغ فرخزاد

( شعر زیبا و دلنشین ) تو را ميخواهم و دانم كه هرگز، به كام دل در آغوشت نگيرم … (فروغ فرخزاد) تو را مي خواهم و دانم كه هرگز به كام دل در آغوشت نگيرم تويي آن آسمان صاف و روشن من اين كنج قفس مرغي اسيرم ز پشت …

بیشتر بخوانید »

بـا نردبـان عشق، ز فلــک، من گذشتـه ام … (الیار)

شعر عاشقانه

( غزل زیبا ) در سیر جان … اسب عنــایت به دور جهان من جهانــده ام در تیــه جهل، به شوکت خاران، نمانده ام بـا نردبـان عشق، ز فلــک، من گذشتـه ام مرغ از قفس تا به بام جهان، من پرانده ام در سیــر جــان پای خود بنهادم به منظری …

بیشتر بخوانید »

عشق است که هر دم به دگر رنگ برآید … (فخرالدین عراقی)

ره عشق

(شعر زیبا) عشق است که هر دم به دگر رنگ برآید … (فخرالدین عراقی) ساز طرب عشق که داند که چه ساز است؟ کز زخمهٔ آن نه فلک اندر تک و تاز است آورد به یک زخمه، جهان را همه، در رقص خود جان و جهان نغمهٔ آن پرده‌نواز است …

بیشتر بخوانید »

نه آهی خیزد از دل تا کــه سوزد مرغ جانــم را … (غلامرضا قدسی)

شعر غم

( ابیات عاشقانه ) سایه … نه آهی خیزد از دل تا کــه سوزد مرغ جانــم را نه برقی تا از و گیــــــــــــــرم سراغ آشـیانم را درین خشکیده لب من آن بی بال و پر مرغــــم که از هر نوک خاری میتــــــوان یابی نشانم را نهانی هر شب از شوق …

بیشتر بخوانید »

فــراق روی تو پیـرم نمود و درد افزود … (الیار)

پیرمرد

( اشعار عاشقانه ) نشان یار … سرم به صخره بسایم به چشم اشک آلود جهــانِ بـی تو برایـم بگشتـه دود اندود زمانه در گذر است و سرم بسامان نیست فــراق روی تو پیـرم نمود و درد افزود امــان زجـور حســودان روی ماهـت یار! در این سرای کهن، روشنی ز …

بیشتر بخوانید »

دلـم قـرار نـمـی گـیـرد از فـغـان ، بـی تـو … (دلنوشته های روز جمعه)

امام زمان عج

(اشعار روز جمعه) دلنوشته های امام زمان عج دلـم قـرار نـمـی گـیـرد از فـغـان ، بـی تـو سپندوار ز کف داده ام عنان ، بی تو ازآن زمان که فروزان شدم ز پرتو عشق چو ذره ام به تکاپوی جاودان ، بی تو گـزاره غـم دل را مـگـر کـنـم چـو …

بیشتر بخوانید »

بی پناهی های ما، از درد تنها بودن است … (دلنوشته)

بی پناهی

( شعر زیبا ) بی پناهی های ما، از درد تنها بودن است … (دلنوشته) آدم محنت کشیده، زود گریان می شود گوشه ای پژمرده و،سردرگریبان می شود هیچ مهری، هیچ لطفی را نمی خواهد دگر بی سبب دلگیر، از این و هم از آن می شود بعد هر سختی، …

بیشتر بخوانید »