( اشعار کوتاه و عاشقانه ) سودای خیال… شمع شد جان من اندر شب سودای خیالت ذوب شد همچو یخی از تب گرمای خیالت خنجــرت گــر بشکافد قفس جان مرا؛ وه! نـــدرد در دل مــن پرده ی دیبای خیـالت گرچــه از محضر رویــت نشدم باده بنـوشی می رسد سهم دلــم …
بیشتر بخوانید »بایگانی/آرشیو برچسب ها : شعر
مـــرا اشـــارت جـانــان به راه کام آورد…(الیار)
(شعرهای عاشقانه و زیبا) اشارت جانان… مـــرا اشـــارت جـانــان به راه کام آورد دلـــم بـه عنبــر مویش به کام دام آورد کشیدم او به پی اش سوی مکتبی از عشق به عشوه ای لب جان، برشراب جام آورد فراغتی ز فروغــش به چنــگ جان افتاد دلــم به دست خــود از …
بیشتر بخوانید »تا ز نور روی او گشته منور آفتاب…(شاه نعمتالله ولی)
(شعر زیبا) تا ز نور روی او گشته منور آفتاب…(شاه نعمتالله ولی) تا ز نور روی او گشته منور آفتاب نور چشم عالمست و خوب و درخور آفتاب وصف او گوید به جان شاه ، فلک در نیمروز مدح او خواند روان در ملک خاور آفتاب تا برآرد از دیار …
بیشتر بخوانید »وه! کـــه روبند گل از شرم جمـال تو بود…(الیار)
(سروده ها و ابیات عاشقانه) صاحب جمال … وه! کـــه روبند گل از شرم جمـال تو بود رنگ رخسار دل از رنگ خیال تو بود گل به اذن تو هویدا شد و آن پرده درید چون بدانست جمالش ز جمال تو بود ساز و هر نغمــه ی بلبـل، ز هوای …
بیشتر بخوانید »در کمند موی او دادم ز کف آزادگی را…(بهادر يگانه)
( شعر عاشقانه ) از چشم افتاده … در کمند موي او دادم ز کف آزادگي را وز دو عالم برگزيدم مستي و دلدادگي را سوختم سر تا بپا چون شمع در بزم محبت تا بياموزي ز من پا تا به سر استادگي را تا شدم آئينه عشقت ، مرا …
بیشتر بخوانید »دلم زین آرزو خون شد که جان در پایت افشانم…(ابولحسن ورزی)
(دلنوشته ها) سر خجلت بزیر از روی آن آیینه رو دارم…(ابولحسن ورزی) سر خجلت بزیر از روی آن آیینه رو دارم گنهکارم ولیکن چشم بخشایش از او دارم دلم زین آرزو خون شد که جان در پایت افشانم برفتی از برم اما هنوز این آرزو دارم ز بیم آنکه …
بیشتر بخوانید »بـــار دگــــر یــار، مرا نــاز کرد…(الیار)
( شعرهای عاشقانه ) ترنم یار … بـــار دگــــر یــار، مرا نــاز کرد عشــوه گری را ز نو آغاز کرد پــرده ی پنـــدار و تـــردّد ربود چشم دلــم بر دو جهان باز کرد بـــاد ترنّـــم ز لبــانــش گشـود رشته ی گیســوی دلم ساز کرد قفـــل در از باب معــانی شکست …
بیشتر بخوانید »عالم از ما نغمه پردازند و خاموشیم ما…(پرتو بیضایی)
( دلنوشته ها و ابیات زیبا ) خانه بدوش … عالم از ما نغمه پردازند و خاموشیم ما مردم از ما هوشیارانند و مدهوشیم ما هیچکس ما را نمی آرد به خاطر ای عجب… یاد عالم می کنیم اما فراموشیم ما در بر نااهل، اگر نیش ایم جای شکوه نیست …
بیشتر بخوانید »به حریم خلوت خود شبی چه شود نهفته بخوانیم….(هاتف اصفهانی )
(اشعار عاشقانه) به حریم خلوت…(هاتف اصفهانی ) به حریم خلوت خود شبی چه شود نهفته بخوانیم به کنار من بنشینی و به کنار خود بنشانیم من اگر چه پیرم و ناتوان تو ز آستان خودت مران که گذشته در غمت ای جوان همه روزگار جوانیم منم ای برید و دو …
بیشتر بخوانید »انــدر اقلیـــم فـــنا، آب بقـــا می جویم…(الیار)
(اشعار عارفانه) آب بقا … انــدر اقلیـــم فـــنا آب بقـــا می جویم روزنـــی بر جهـــش از دار فنـــا می جویم دلـم آشفت از این شهره ی بازاری من چون ندانست از این شهره چه ها می جویم آسمان لایتناهی است در آیینه ی عشق مــن چــرا بر در بیغـــوله خفـــا …
بیشتر بخوانید »