Tag Archives: غزل

ای از بنفشه ساخته گلبرگ را نقاب…(انوری)

گلبرگ بنفشه

(اشعار و دلنوشته ها) ای از بنفشه ساخته گلبرگ را نقاب…(انوری ابیوردی) ای از بنفشه ساخته گلبرگ را نقاب وز شب تپانچه‌ها زده بر روی آفتاب بر سیم ساده بیخته از مشک سوده‌گرد بر برگ لاله ریخته از قیر ناب آب خط تو بر خد تو چو بر شیر پای …

Read More »

شبـی انــدر سرمـستی مـرا بر جــان ندا آمد…(الیار)

درباره خدا

(اشعار عارفانه – دلنوشته های مناجات با خدا) خدا آمد… شبـی انــدر سرمـستی مـرا بر جــان ندا آمد که ای دلداده! دل واکن؛ خدا آمد خدا آمد دری از آسمـان وا شد دلم سجاده بر جان شد مرا جانی دگر گویی،  به سوی تن فرا آمد زمیــن وآسمــان گویی به …

Read More »

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد … (حزین لاهیجی)

ای وای بر اسیری كز یاد رفته باشد

(شعر و دلنوشته زیبا) از یاد رفته…. ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد در دام مانده باشد صیاد رفته باشد آه از دمی که تنها، با داغ او چو لاله در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد امشب صدای تیشه از بیستون نیامد شاید به خواب شیرین، …

Read More »

چهــره آرایــد گــل سوسـن لب آب روان … (الیار)

گل بهارانه

(شعر زیبا) باد نوروزی … بـاد نوروزی می آید سوی گل، بربط زنان تا که گــل لب وا کند، بلبل نشینـد شاخ آن محفـــل شادی بپا دارند و بر رقص آورند خیل عـاشق پیشگان را جمله از پیر و جوان نـازنازان گــل گشــاید دفتــر طنّازی اش بلبلان را خون جگر …

Read More »

غزلی بی نقطه در وصف حضرت زهرا (س)

حضرت فاطمه

غزلی بی نقطه در وصف حضرت فاطمه (سلام الله علیها) ای ماه دل آرای علی در دم مرگم  دل گرم طلوعی دگرم مادر گلها سر در گم سرّ سحرم مادر گلها دل مرده ی اسرار درم مادر گلها ای محور اصل همه ی عالم وآدم ای هاله ی احساس وکرم …

Read More »

(غزل) هواخواه توام جانا و می​دانم که می​دانی

(غزل) هواخواه توام جانا و می​دانم که می​دانی

هواخواه توام جانا و می​دانم که می​دانی؛ که هم نادیده می​بینی و هم ننوشته می​خوانی، ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی بیفشان زلف و صوفی را به پابازی و رقص آور که از هر رقعه دلقش هزاران بت بیفشانی گشاد کار مشتاقان در …

Read More »

تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را…(حبیب یغمائی)

تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را

غزلی زیبا ازحبیب یغمائی تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را چه سود از زندگانی چون تبه کردم جوانی را بود خوشبختی اندر سعی و دانش در جهان اما در ایران پیروی باید قضای آسمانی را به قطع رشته جان عهد بستم بارها با خود بمن آموخت گیتی سست …

Read More »

شعر زیبایی از استاد شهریار

شهریار

شعر و زيبايي و احساس؛ آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس آنچنان سوختم از آتش هجران که مپرس گله ای کردم و از یک گله بیگانه شدی آشنایا گله دارم ز تو چندان که مپرس مسند مصر تو را ای مه کنعان که مرا ناله هایی …

Read More »