اعترافات جالب و خنده دار؛ اعتراف می کنم که من تا کلاس پنجم دبستان همه اش گریه می کردم و بهانه می گرفتم که چرا من تو جشن عروسی مامان و بابام نبودم ! :: :: اعتراف می کنم اولین روزی که رفتم دانشگاه ، نیم ساعت توی حیاط نشسته …
بیشتر بخوانید »بایگانی/آرشیو برچسب ها : مطالب جالب و خواندنی
داستانک های جالب و خواندنی
داستانک های جالب و خواندنی ؛ فداکاری مادر کلاغ ها زمستانی سرد بود و کلاغ غذایی نداشت تا جوجههایش را سیر کند؛ گوشت بدنش را میکند و میداد به جوجهها تا بخورند. زمستان تمام شد و کلاغ مرد! اما جوجهها نجات پیدا کردند و گفتند: «آخی خوب شد راحت شدیم …
بیشتر بخوانید »