Tag Archives: مهربان من نشد

(شعر) مهربان من نشد تا مهربان دیگری ست

اسیر عشق

( اشعار زیبا ) مهربان من نشد … شعر از محمد زهری مهربان من نشد تا مهربان دیگری ست با جهان ، بیگانه ام تا او از آن دیگری ست گرد باد و خشتم آواره ی هامون و دشت تا سر آرام من بر آستان دیگری ست سوختم چون لاله …

Read More »